یادش بخیر اینقدی بودیم:
(البته اون سایته رو سرمون پرواز نمی کردها)
بعدش همینطور که کم کم بزرگ شدیم...
کتاب دادن دستمون
کتابامون این شکلی بود:
اینم دهقان فداکار بود:
(بعدا گفتن ریزعلی خواجویه و از فامیلیه من سوءاستفاده کرده)
با همین شعر بود که تونستن گولمون بزنن:
اینم که معرکه بود و شخصیتش محبوب:
اینم از همش سخت تر بود و مشقاشم زیاد:
(اول بدبختی همین بود)
آرزوهامون اینا بود:
بعدش کمی بزرگتر شدیم و کتابامون بزرگونه شد و مشقامون سخت تر شد
بعدش کمی بزرگتر شدیم و کتابامون بزرگونه شد و مشقامون سخت تر شد
ولی خوبیش این بود که از هر درس فقط یه بار مینوشتیم نه ده بار:
ما بازم بزرگ شدیم و فهمیدیم میشه کتابو سوراخ کرد و جلو تلویزیون مثلا درس خوند و البته تماشای تلویزیون چه حالی داشت:
اون اسب سفید که بین کوه و تپه می دوید اومد تو ذهنتون؟آهنگش چی؟
انصافا معرکه بود
اون یکی رو چی؟نشناختین؟
تینیو؟لینچان؟یادش بخیر...
جای مداد رنگی پرگار دادن دستمون و جای خونه و ابر کشیدن درگیر زاویه ها شدیم و کارمون کشید به دانشکده ریاضی و استادای سخت گیر و درسای سخت سخت و...
بقیه اش با شما....
۲ نظر:
It's very excellent
It's very excellent
ارسال یک نظر